دست نوشته شهید «سعدی موسیوند»؛

 پروردگارا مرا به آرزویم برسان من آرزوی شهادت دارم

شهید «سعدی موسیوند» در آخرین دست نوشته خود آورده است: پروردگارا، از میان یاران و همسفران، عده‌ای نجات یافتند و به ساحل لقایت رسیدند و عده‌ای زیر پای این امواج سهمگین از بین رفته‌اند، پروردگارا مرا به آرزویم برسان من آرزوی شهادت دارم.
کد خبر: ۳۹۶۷۰۱
تاریخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۲۰:۲۱ - 16May 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خرم آباد، «سعدی موسیوند» دهم دی سال 1342 در شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. کلاس پنجم ابتدایی بود که مادرش به سفر آخرت رهسپار شد. 

با آغاز یورش دشمن به خاک ایران اسلامی، از سوی پایگاه برای گذراندن دوره ی آموزش نظامی اعزام شد. پس از طی دوره های لازم به خرمشهر رفت و بعد از دو ماه حضور در جبهه به بروجرد بازگشت و کار در پایگاه را از سر گرفت. او زمانی هم که دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران شده بود حضور در جبهه های نبرد را از واجبات می دانست و در مناسب ترین فرصت ها عازم میدان های جنگ میشد.

بعد از تعطیلات نوروزی سال 1365 به دانشگاه محل تحصیل خود بازگشت و همراه گروهی از دانشجویان، از تهران به غرب کشور رفت و دوشادوش رزمندگان تیپ امام حسن (ع) به دفاع از خاک مهین پرداخت. شش ماه در خط مقدم بود و چندین بار در کنار دیگر سلحشوران دلیر به قلب دشمن تاخت. در آزادسازی مهران شرکت کرد. پس از رهایی این شهر، در پانزدهم تیر 1365، در همان منطقه در حالی که ترکش  به خمپاره بازوی چپ و قلب اصابت کرد شهد شهادت را نوشید و شاهد وصل را در آغوش کشید.

سعدی در دست نوشته‌اش می‌نویسد:  

پروردگارا، از میان یاران و همسفران، عده ای نجات یافتند و به ساحل لقایت رسیدند. و عده ای زیر پای این امواج سهمگین از بین رفته اند. پروردگارا مرا به آرزویم برسان من آرزوی شهادت دارم. 

۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۵، غرب کشور امروز صبح هشت تا ده نگهبان بودم، ساعت نه و سی دقیقه یک ماشین حامل چند روحانی و شخصی برای بازدید جبهه مرزی آمدند، و من با آنها رفتم، نیم ساعت نگهبانی را یکی از بچه های آن جا جای من ایستاد. من رفتم و تا یک ساعت آنجا بودم. رفتم سنگر دیده بانی وبا دوربین سنگرهای عراقی ها را تماشا کردم، چند تا تیر هم برایشان شلیک کردم. بعد برگشتیم. بعد از ظهر نیز ساعت سه به کمک بچه های سپاه رفتیم و تعدادی گلوله ی زمانی و جنگی را جابه جا کردیم. در ضمن امروز نیز رادیو برنامه ی ویژه داشت و خبرهایی را مبنی بر کشته و مجروح شدن تعداد زیادی عراقی و نابود شدن تیپها و لشگرهای عراقی داشت. در ضمن منوچهر ابراهیمی را که ترکش خورده بود و به تهران انتقال یافته بود دیدم. امشب از ساعت دو تا چهار نگهبانی بودم.

سه شنبه چهارم اسفند سال 1360 امروز بعد از برنامه معمولی هر روز صبحانه خوردیم، البته امروز چای هم بود. از روزی که به این پادگان آمده ایم تا امروز چای نبوده. بعدازظهر کلاس تخریب داشتیم و با انواع مینهای ضد نفر و ضدتانک آشنا شدیم.

صبح ما کلاس آموزشی آر.پی.جی هفت از انواع قدیمی و جدید آن را داشتیم و طرز کار آنها را با دوربین مخصوص یاد گرفتیم، بعد از شام، ساعت پنج همه بچه های اعزامی به سینمای پادگان رفتیم فیلم مرز را دیدیم و بعد از آن آمدیم و خوابیدیم من ساعت یک تا سه نگهبان بودم.

 وصیت نامه شهید

خدایا، تو شاهد باش که در کمال صحت و سلامتی و فراقت از هر گونه قید و فشاری و بدون هیچ گونه چشم داشتی به این هجرت دست زدم. حسین جان، تو شاهد باش که اسلام مظلوم است. مولا جان، شاهدی ما به خاطر مظلومیت اسلام و لبیک گفتن به خمینی کبیر که بانگ هل من ناصر ینصرنی» شما را بر لب دارد به این جا آمده ایم. ای فرزند فاطمه، لبیک ما را بپذیر. در پایان از شما، اقوام، دوستان و آشنایان عزیزم خواهش می کنم.

قدر نعمت بزرگ انسان بودن را بدانید و شکرگذار باشید. و شکر آن همانا گسستن از قید و بندهای دنیوی و آزادگی است. پس آزاده باشید. پدرجان، خودت به من آموختی مسلمان باشم. پس صبور باش و به خانواده هایی فکر کن که چندین شهید داده اند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار